... در خیالات خودم در زیر
بارانی که
نیستمیرسم با تو به خانه، از خیابانی که نیستمینشینی رو به رویم خستگی در میکنیچای میریزم برایت توی فنجانی که نیستباز میخندی و میپرسی که حالت بهتر است؟باز میخندم که خیلی! گر چه میدانی که نیستشعر میخوانم برایت واژهها گل میکنندیاس و مریم میگذارم توی گلدانی که نیستچشم میدوزم به چشمت، میشود آیا کمی -دستهایم را بگیری بین دستانی که نیست؟وقت رفتن میشود با بغض میگویم نروپشت پایت اشک میریزم در ایوانی که نیستمیروی و خانه لبریز از نبودت میشودباز تنها میشوم با یاد مهمانی که نیست.
بیتا امیری. رهی معیری | رباعی "فریبا"...
ما را در سایت رهی معیری | رباعی "فریبا" دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : onhdlk بازدید : 25 تاريخ : چهارشنبه 19 ارديبهشت 1403 ساعت: 22:22